جدول جو
جدول جو

معنی پسند آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

پسند آمدن
(وِ ثَ)
خوش آمدن. مطبوع افتادن. مقبول گشتن. گزیده آمدن. احساب. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) :
نیاید جهان آفرین را پسند
بفرجام پیچان شویم از گزند.
فردوسی.
چو بشنید رومی پسند آمدش
سخنهای او سودمند آمدش.
فردوسی.
نیاید پسند جهان آفرین
نه نیز ازبزرگان روی زمین.
فردوسی.
نگه کن بدین تا پسند آیدت
به پیران سر این سودمند آیدت.
فردوسی.
بگیتی نگه کن رستم بسی
ز گردان نیامد پسندش کسی.
فردوسی.
همی گشت چندان که آمد ستوه
پسندش نیامد یکی زان گروه.
فردوسی.
نگه کرد خسرو به هر کس بسی
نیامد ز گردان پسندش کسی.
فردوسی.
از این بد نباشد تنت سودمند
نیاید جهان آفرین را پسند.
فردوسی.
هر آن چیز کانت نیاید پسند
دل و دست دشمن بدان درمبند.
فردوسی.
پسند تو آمد؟ (سیاوش) خردمند هست ؟
از آواز به یا ز دیدن بهست ؟.
فردوسی.
ندارم من از شاه خود باز پند
وگرچه نیاید مر او را پسند.
فردوسی.
نیاید جهان آفرین را پسند
که جویند بر بی گناهان گزند.
فردوسی.
چو از کار آن نامدار بلند
براندیشم آنم نیاید پسند.
فردوسی.
از آن گفتم این کم پسند آمدی
بدین کارها فرهمند آمدی.
فردوسی.
چو دید اردوان آن پسند آمدش
جوانمرد را سودمند آمدش.
فردوسی.
یکی نامه فرمود پس پهلوی
پسند آیدت چون ز من بشنوی.
فردوسی.
نیامدش (تور را) گفتار ایرج پسند
نه نیز آشتی نزد او ارجمند.
فردوسی.
چوبهرام را آن نیامد پسند
همی بد ز گفتار خواهر نژند.
فردوسی.
پسند آمدش سخت بگشاد روی
نگه کرد و بشنید گفتار اوی.
فردوسی.
اگر شاه بیند پسند آیدش
هم آواز من سودمند آیدش.
فردوسی.
از ایشان پسندآمدش کارکرد
به افراسیاب آن زمان نامه کرد.
فردوسی.
فروماند سیندخت زین گفتگوی
پسند آمدش زال راجفت اوی.
فردوسی.
پسند آمدش کار پولادگر
ببخشیدشان جامه و سیم و زر.
فردوسی.
بگیتی درون جانور گونه گون
بسند از گمان وز شمردن فزون
ولیک از همه، مردم آمد پسند
که مردم گشاده ست وایشان به بند.
(گرشاسب نامه نسخۀ خطی مؤلف ص 8).
کاری که ز من پسند نایدت
با من مکن آن چنان و مپسند.
ناصرخسرو.
بر کسی مپسند کز تو آن رسد
کت نیاید خویشتن را آن پسند.
ناصرخسرو.
آن ده و آن گوی ما را کت پسند آید به دل
گر بباید زانت خورد و گر ببایدت آن شنید.
ناصرخسرو.
قاضی را نصیحت یاران یکدل پسند آمد. (گلستان).
ز حادثات زمانم همین پسند آمد
که خوب و زشت و بد و نیک درگذر دیدم.
ابن یمین.
تقییظ، پسند آمدن چیزی کسی را به گرما. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پسند آمدن
گزیده آمدن خوش آمدن مقبول گشتن مورد قبول واقع شدن مطبوع افتادن
تصویری از پسند آمدن
تصویر پسند آمدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پسند کردن
تصویر پسند کردن
پسندیدن، انتخاب کردن، گزینش کردن، برگزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پدید آمدن
تصویر پدید آمدن
نمایان شدن، به وجود آمدن
فرهنگ فارسی عمید
(وَ دَ)
مطبوع بودن. مقبول بودن:
پسند باشد مر خواجه را پس از ده سال
که بازگردد پیر و پیاده و درویش.
رودکی.
شب تیره و پیل جسته ز بند
تو بیرون شوی کی بود این پسند.
فردوسی.
چنین گفت کیخسرو هوشمند
که هر چیز کان نیست ما را پسند
نیارم کسی را همان بد بروی
اگر چند باشد دلم کینه جوی.
فردوسی.
نبیند همی دشمن ازهیچ سو
پسندش بود زیستن بآرزو.
فردوسی.
پسند منست امشب این چنگ زن
تو این فال بد تا توانی مزن.
فردوسی.
نباشد پسند جهان آفرین
که بیداد جوید جهاندار و کین.
فردوسی.
نباشد پسند جهان آفرین
که توسر بپیچی ز مهر و ز دین.
فردوسی.
نباشد پسند جهان آفرین
نه نزدیک آن پادشاه زمین.
فردوسی.
پسندش نبودی جز او در جهان
ز خوبان و از دختران شهان.
فردوسی.
کسی کز بدش بر تو ناید گزند
چو با او کنی بد نباشد پسند.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(صُ اُ دَ)
پسند نیامدن. پسند نکردن. زشت شمردن. نکوهیده داشتن. روا نداشتن. مکروه دانستن. منکر داشتن. نپسندیدن:
ناپسند آمد اهل بینش را
کشتن آن صنع آفرینش را.
نظامی.
چو بد ناپسند آیدت خود مکن
پس آنگه به همسایه گو بد مکن.
سعدی.
ملک را تدبیر او ناپسند آمد و زجر فرمود. (گلستان).
چه خصلت ز من ناپسند آمدت.
سعدی.
- ناپسند نیامدن، قبول کردن. پسندیدن:
ز مریم نیاطوس پذرفت پند
نیامدش گفتار او ناپسند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ وَ)
راضی بودن. (ناظم الاطباء) : قدن، بسند آمدن چیزی. (منتهی الارب). احساب. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از گزند آمدن
تصویر گزند آمدن
گزند دیدن آسیب دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسند کردن
تصویر پسند کردن
یا پسند کردن بر. ترجیح دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسند آمدن
تصویر بسند آمدن
راضی بودن، کافی شدن، یا بسند آمدن با کسی. از عهده وی برآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
هویدا گشتن پیدا گشتن آشکار شدن نمودار گردیدن، بوجود آمدن خلق شدن، معلوم شدن مرئی شدن، طلوع کردن طالع شدن، یا پدید آمدن بامداد ین. پیدا شدن (زهره و عطارد) پیش از طلوع آفتاب در مشرق. طلوع صباحی مقابل پنهان شدن بامدادین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپید آمدن
تصویر سپید آمدن
ظاهر و نمودار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدید آمدن
تصویر پدید آمدن
آشکار گشتن، بوجود آمدن، معلوم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پدید آمدن
تصویر پدید آمدن
للظّهور
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پدید آمدن
تصویر پدید آمدن
Arise
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پدید آمدن
تصویر پدید آمدن
surgir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پدید آمدن
تصویر پدید آمدن
pojawiać się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پدید آمدن
تصویر پدید آمدن
להתעורר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پدید آمدن
تصویر پدید آمدن
возникать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پدید آمدن
تصویر پدید آمدن
پیدا ہونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پدید آمدن
تصویر پدید آمدن
উদিত হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پدید آمدن
تصویر پدید آمدن
kujitokeza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پدید آمدن
تصویر پدید آمدن
ortaya çıkmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پدید آمدن
تصویر پدید آمدن
발생하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پدید آمدن
تصویر پدید آمدن
現れる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پدید آمدن
تصویر پدید آمدن
उभरना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پدید آمدن
تصویر پدید آمدن
виникати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پدید آمدن
تصویر پدید آمدن
ปรากฏ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پدید آمدن
تصویر پدید آمدن
ontstaan
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پدید آمدن
تصویر پدید آمدن
entstehen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پدید آمدن
تصویر پدید آمدن
surgir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پدید آمدن
تصویر پدید آمدن
sorgere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پدید آمدن
تصویر پدید آمدن
surgir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پدید آمدن
تصویر پدید آمدن
出现
دیکشنری فارسی به چینی